اطلاعیه سایت
تماس با پشتیبانی » ایدی تلگرام+ایمیل پشتیبان <
» فراموش نکنید! بخش پشتیبانی معمار آنلاینـ ، در همه ساعات همراه شماست
» 0916-891-1243
» درصورت مشکل پرداخت آنلاین کلیک کنید
» درصورت بروز هر مشکل اعلام کنید با شما تماس خواهیم گرفت
انجام کلیه پروژهای معماری+ پشتیبانی » با ایدی زیر در تماس باشید
M_abdali@
تحلیل و بررسی کامل معماری اسکاتلند-در دهه های مختلف
از لندن تا گلاسگو، با قطار چهار ساعت و نیم فاصله است؛ البته با قطار تندرو که تعداد توقفهایش فقط دوتاست؛ وگرنه با قیمتی ارزان تر می توان سوار قطاری شد که توقفهای بیشتری دارد و هفت ساعت طول می کشد، ماجرای خرید بلیت ارزان تر از طریق پیش خرید، با انتخاب ساعتهای کم مشتری و قطارهای پرتوقف… خود حکایتی است که گاه نتایج عجیبی به بار می آورد. مثلا بلیت درجه یک ارزان تر از بلیت درجه دو از آب در می آید. گویا این هم از پیامدهای تحقق مراحل بالاتر سرمایه داری است که درک آن برای اذهان متعلق به مراحل قبل چندان آسان نیست. در حالی که منطق همان منطق کهنه عرضه و تقاضای سرمایه داری است: اگر برای بلیت درجه دو در یک ساعت معین تقاضای بیشتری باشد، گران تر از بلیت درجه یک می شود. ظاهرا حالا این منطق توانسته تا حد زیادی فعال مایشاء شود و مرزهای دسته بندیهای قدیمی درجه یک و درجه دو را در هم بریزد. به هر حال، ما به همین دلیل توانسته ایم بلیت درجه یکی ارزان تر از درجه دو از طریق اینترنت بخریم
اما رسیدن به ایستگاه قطار در لندن، از طریق اتوبوس و مترو، حتی با چمدانهای نه چندان سبک – که البته باید حتما چرخ داشته باشند. به راستی آسان و بی دردسر است. پیاده روها کم وبیش هموارتد و خالی از موانع دیوانه کننده ای که پیاده روهای ما را غیرقابل عبور کرده اند. از چهار راه هایی هم که هر جنبندهای خیلی مؤدب و صبور پشت چراغ قرمزش، و پشت خطوط عابر پیاده می ایستد، به راحتی می توان گذشت، در ایستگاه مترو برای موجودات چرخدار شپیراهه هست و همین طور در ایستگاه قطار که مثل بیشتر ساختمانهای لندن کوچک و جمع و جور | می نماید، اما انجام امور چنان در آن سازماندهی و فشرده شده که آدمها هم به همان نرمی و روانی چرخهای چمدان حرکت می کنند و آدم کم کم احساس می کند خودش هم زیر پا چرخ دارد، یا مثل پیرزن داستان کدو قلقله زن دارد قل می خورد و پیش می رود.
This article is the author’s narration of her few days trip to Glasgow and Edinburough. The author has attempted to represent a schematic picture of the two cities by describing the streets, buildings and museums. From her point of view the most significant characteristic of Glasgow is the large scale of the buildings and blocks and also the clear, strong and robust structure of the city that might have been imposed to it by its industrial theme. The beautiful train station in Glasgow, Central Pedestrian Street, Glasgow University area, the City Exhibition, Carl Norman Foster Conference Center and museums, specially the sections dedicated to Mackintosh and Whistler, the American painter, in Hunter Museum are amongst the spectacular attractions of Glasgow.
The author thinks that the special beauty of Edinburough is the difference in the street levels due to the city’s topography and the landscape of old palaces on the top of the hills and the narrow, sloppy and sinuous streets heading up and down In addition to the streets and the remarkably beautiful old buildings in Edinburough, the Scotland Parliament, Children museum, the Residence Palace of Britain’s Royal Family and the Royal museum are also described.
و این همه فقط مربوط به سفر از یک گوشه بریتانیا به گوشه دیگر نیست در تمام اروپا، از هر کشور به کشور دیگر همین است. سفر از پاریس به لندن با هواپیما دو ساعت طول می کشد که باید فاصله یک ساعته از مرکز پاریس تا فرودگاه و فاصله حداقل یک ساعته از فرودگاه هیت رو تا مرکز لندن را هم به آن افزود. در حالی که سفر با قطار درست از مرکز پاریس تا مرکز لندن، فقط دو ساعت و نیم طول می کشد که بیست دقیقه آن از زیر کانال ماتش می گذرد. بگذریم از تشریفات ځپلی سبک تر گمرکی و امنیتی ایستگاه های قطار که قابل مقایسه با وضعیت تقریبا حکومت نظامی وار فرودگاه ها به خاطر خطر تروریسم نیست و به اینها می توان خلاص شدن از احساس ترس از ترک زمین و وحشت از محبوس شدن در فضای بسته هواپیما را هم افزود. ولی به طور قطع باید امتیاز تماشای دیدن مناظر کنار راه | را از فهرست امتیازات سفر با قطار حذف کرده چون پس از قدم آهسته قطار در هنگام ترک ایستگاه که فرصت می دهد خطوط و حروف عجیب و غریبی را تماشا کنیم که معترضان خرابکار با شور و احساس عجیبی روی دیواره ها نقش کرده اند – و می توان آنها را یکی از علایم اروپای متحد تلقی کرد که در همه ایستگاه هایی که من دیدهام. یک شکل بوده – وقتی قطار سرعت می گیرد، ناگهان در می یابیم که تقریبا مثل هواپیما نمی توان چیز زیادی از بیرون را دید. سرعت نامحسوس و بی تکان است، اما چشم دوختن به بیرون، وقتی عناصر منظره، چه درخت و چه دیوار، نزدیک باشند و به سرعت از مقابل چشم بگریزند، سرگیجه می آورد. در واقع فقط وقتی می توان بیرون را نگاه کرد که سرعت در چشم انداز باز دشت و دمن پخش شده باشد
از این یک قلم که بگذریم، سفر چهار ساعت و نیمه به گلاسگو، در واگن درجه یک قطاری که به سرعت برق می رود ولی تکان ندارد، پشت میزی که برای پذیرایی مستمر در طول سفر چیده شده – انگار که در یک رستوران در حال حرکت نشسته باشیم. برای مسافر آموخته به مصایب سفر در ایران لذتی مضاعف دارد. در همین حال به پاد ایستگاه بلگراد در سال ۱۹۷۷ پیش از فروپاشی بلوک شرق می افتم و علیان باورنکردنی جمعیتی که به زور می خواست سوار قطار کاملا انباشته شود همان جا بود که دو جوان یوگسلاو به زور خود را در کوپه ما جا کردند و نیمه شب با بیرون کشیدن پیچهایی در سقف قطار، بسته های لباس جین را که در ونیز در سقف جاسازی شده بود بیرون کشیدند و از پنجره به بیرون پرتاب کردند. در همان حال که با لحن ملتمسانه ای به زبان بی زبانی توضیح می دادند : studento,studento یعنی دانشجویند و معذور به هر حال با توجه به اینکه که نمی شود چیز زیادی از مناظر بیرون و تغییر چشم اندازها را دید، از پررنگ تر شدن سبزها – چون در بریتانیا نمی توان از سبز تر شدن حرف زد، که همه جا سبز است – و تیره تر شدن ابرها و سردتر شدن هوا می توانیم بفهمیم از جایی به جای دیگر رسیده ایم. گاهی هم که چشم انداز گسترده دشت و دمن پدیدار می شود و می توان بیرون را تماشا کرد، تکه هایی از آسمان را می بینیم که آبی پر رنگ است و تعداد زیادی گوسفند را که مثل لکههای چاق سفید روی زمینه سبز چسپیده اند
ایستگاه قطار گلاسگو بزرگ تر و زیباتر از ایستگاه قطار در لندن است. چنین اظهار نظری مطمئنا اسکاتلندیها را خوشحال می کند. ساختمان ایستگاه از آن ساختمانهای شاخص قدیمی است که زمانی در آغاز عصر صنعتی، نشانگر پیشرفت صنعتی و مایه مباهات بود و ظاهرا از همین رو آراسته و پرنقش و نگار ساخته می شد و بسیاری از آنها امروزه از زمره میراث فرهنگی به شمار می روند و هنوز ماية | مباهات اند. به هر حال، چنین ساختمانی می تواند گواه معتبر حقانیت پالیدن اسکاتلندیها به پیشینه پر افتخار صنعتی گلاسگو باشد
ایستگاه در مرکز شهر قرار دارد و مرکز شهر هم همان مرکز شهر متحدالشکل اروپایی است، با همان عناصر آشنا: پیاده روهای پهن، علایم راهنمایی مبسوط تجهیزات سامان دهنده عبور و مرور، پیاده و سوارة مقید به رعایت مقررات، مغازه ها و ساختمانهای چشمگیر. اما در اینجا یک خیابان پهن و طولانی تبدیل شده به پیاده راه که خیابانهای سواره روی متعددی را قطع می کند و به طرز زیبایی با گلدانهای بزرگ گل تزئین شده جلب توجه می کند و همچنین سهم نسبتا زیاد ساختمانهایی با شکل و شمایل فرامدرن، در کنار بلوکهای بزرگ قدیمی از سنگ خاکستری، ارتفاع ساختمانها متنوع و خط آسمان کاملا مضرس است. بخش سواره روی خیابانها هم خیلی پهن نیستند. ظاهرا همان خیابانهای قدیمی نونوار شده اند و اینکه یکی از همین خیابانها را هم پیاده راه کردهاند جدا جای تقدیر دارد در حال تماشای این همه، به یاد بحثهای قدیمی بی پایان درباره خط آسمان و بدنه خیابانها می افتم که در اینجا هیچ محلی از اعراب ندارد و به همین دلیل به این فکر می افتم که نکند موضوع نه آن قدرها مربوط به کوتاهی و بلندی ساختمانها و صاف و صوفی خط آسمان که به چیزی از جنس روح مربوط باشد که به چشم نمی آید، اما هست و به همه چیز، به خیابانها، ساختمانها و مردم و رفتار آنها شکل می دهد، مثل دست نامرئی آدام اسمیت اسکاتلندی و در حال همین تأملات داهیانه متوجه وزش نه چندان خوشایند باد هم میشوم که برای ما کمی زیادی پرزور و سرد است، به خصوص وقتی در چله تابستان بوزد و از آن غیرمنتظره تر، صدای تیز مرغان دریایی است، بی آنکه شهر ساحلی باشد. البته در کتاب راهنمای اسکاتلند خوانده ام که گلاسگو بی اینکه کنار ساحل باشد، مهم ترین بندر اسکاتلند است و در این سرزمین ۸ هزار کیلومتر مربعی، دریای آتلانتیک و دریای شمال هر جا توانسته اند در شکافهای زمین پیش آمده اند و اغلب نقاط مسکون در فاصله ۱۰۰ کیلومتری از دریا قرار می گیرند
اما در سفرهای چند روزه بهترین راه برای احساس روح شهر سوار شدن به اتوبوسهای گشت روباز است. از بالای آن خیلی خوب می شود همه چیز را دید و در صورت تمایل پیاده شد و بعد از تماشای مبسوط تر، سوار اتوبوس بعدی شد که از همان مسیر می گذرد، در این گشت و گذار اولین چیزی که نظرم را جلب می کند باریکی خیابانهای مرکز شهر است و مهارت رانندگان اتوبوسها که نرم و آرام می پیچند و می چرخند و از کنار هم و از کنار ماشینهای دیگر می گذرند. اما مقیاس ساختمانها و بلوکها بزرگ است. در واقع می توان مدعی شد که در گلاسگو خانه های تک خانواری کوچک که انبوهی از آنها شمایل لندن را شکل داده اند. دست کم در بخشهای عمده ای از شهر نیست، همه جا بلوکهای آپارتمانی بزرگ است، که شاید اشار های باشد به پیشینه صنعتی شهر و عدم تمکن مالی جمعیت کارگری برای تملک خانه های تک خانواری. همین باعث می شود ساختار شهر نمایان و برهنه بنماید و درشت اندام و محکم. فرمی که شاید مضمون صنعتی به زندگی تحمیل کرده و سخنان راهنما دربارة افتخارات پیشینه صنعتی شهر در زمینه کشتی سازی و واگون سازی هم آن را تأیید می کند. راهنما در عین حال از بزرگ ترینها و اولینهای دیگر گلاسگو ( در بریتانیا، در اروپا، و حتی در دنیا هم ) می گوید. ظاهرا زادگاه خیلی پیشرفتها و اختراعات، در خیلی زمینه ها اسکاتلند بوده است. این طور که معلوم است
افتخار به زادگاه بسیاری از اولينها بودن خاص ملتهای چند هزار سالهای مثل ما نیست، البته مجسمه مشاهیر اسکاتلندی، از جمله سر والتر اسکات در میدان سنت جورج و سپس یادآوری نامهای آشنایی مثل گراهام بل، آدام اسمیت، جیمز وات، کانن دویل (نویسنده شرلوک هلمز)، .. گواه قانع کننده ای بر حاصلخیز بودن این سرزمین در تولید مشاهیر است. راهنما در مورد اشاره های مکرر طعنه آمیز به انگلیسیها هم کوتاه نمی آید. اما واکنش خونسرد و خوشدلانه یک پیرزن و پیرمرد انگلیسی که بر خلاف توریستهای اسپانیایی که دائم با هم حرف می زنند، به دقت به حرفهای راهنما گوش می دهند واقعا تماشایی است، به نظر می رسد بیش از هشتاد سال دارند ولی هوش و گوششان نیز است و علاوه بر تصحيح مؤدبانه یک اشتباه | راهنما، برای خاموش کردن صدای تق تق یکی از پنجره های اتوبوس هم اقدامی موثرانجام می دهند
تحلیل و بررسی کامل معماری اسکاتلند-در دهه های مختلف
در این گشت و گذار طبعا بارها از کنار رود پهن و شکوهمند کلاید هم می گذریم که یکی دیگر از علایم مشخصه اروپایی بودن شهر است و پلهای آن هم پس زیبا و تماشایی اند. در نقطه ای از ساحل رودخانه یک مسجد مدرن را می بینیم که یکی از چهار مسجد موجود در گلاسگو است. گزافه نیست بگویم کیفیت معماری و ساختمانی این مسجد از آنچه در کشور خودمان، به خصوص در انواع مدرن دیده ام چشمگیرتر است
نمایشگاه گلاسگو و مرکز کنفرانس کار نورمن فاستر از مقاصد گشت و گذارند. کار فاستر یک جور فیل معماری هوا شده به شکل یک کلاه زنانه قدیمی با گل با موجودی به اصطلاح ارگانیک است که نمی شناسم. در طول مسیر هم تعداد زیادی ساختمانهای بسیار مدرن زیبا و چشمگیر را می بینیم که اشکال عجیب و غریب ندارند ولی در کنار ساختمانهای سنگین گوتیک و ویکتوریایی سبک و زیبا به نظر می رسند. راهنما جابه جا به آثار معماری مکین تاش که مایه افتخار شهر است، اشاره می کند. جایگاهی خاص در موزة هانتر به او اختصاص یافته است. در واقع بخشی از موزه به شکل خانه ای است با یک اتاق پذیرایی، اتاق خواب، اتاق کار که همه چیز آن را مکین تاش طراحی کرده، پرده ها، شومینه، میز توالت، میز و صندلیهای تخت خوابها، کمدها، جا لباسی، جای پیانو… . در این موزه که به افتخار کلکسیونر آثار اهدا شده به موزه هانتر نامیده شده کارگاهی هم برای آموزش آناتومی به دانشجویان هنر از طریق کلکسیونها برگزار می شود. در کنار در این کارگاه نوشته شده است، آگاهی از اسکلتها ضروری است، اما مهم ترین نیاز هنرمند درک عضلات است که در هر حرکت شکل متفاوتی دارند اما یک بخش بسیار زیبای موزه آثار نقاش آمریکایی ویستلر (James McNel Whistler
۱۸۳۴ – ۱۹۰۳ ) است که ظاهرا به دلیل تیار اسکاتلندی مادرش و همسر اسکاتلندی او به موزه اهدا شده اند. آثار او به طرز خاصی شاعرانه اند و همین شاعرانگی زوایای تیز چهره ها و اندامها، و هر چیزی را که در يوم او آمده نرم و ملایم کرده انگار توری نازک و زیبا روی آنها کشیده شده باشد. بر دیوار نخستین اتاق جملاتی از او آمده است: «همچنان که نور رنگ می بازد و سایه ها تیره تر می شوند، همه جزئیات زیبا و شکل دهنده، هر چیز جزئی ناپدید می شود و من چیزها را همان طور که هستند، به شکل توده حجیم و بزرگ می بینم: دکمه ها ناپدید می شوند، اما لباس می ماند لباس ناپدید می شود، اما صندلی می ماند؛ صندلی ناپدید می شود، اما سایه می ماند و این چیزی است که شب نمی تواند آن را از تخیل نقاش بگیرد.
موزه نزدیک دانشگاه گلاسگو و در یکی از زیباترین و سرسبزترین نواحی گلاسگو واقع است. خیابانها چنان زیبا و خلوت اند که آدم دلش می خواهد به جای رفتن به موزه دیگری در همان نزدیکی در خیابانها بگردد. در واقع این ناحیه که به ناحیه دانشگاه معروف است، مثل یک باغ بزرگ است که در آن فقط چند ساختمان هست: اختمانهای قدیمی سبک گوتیک دانشگاه و موزه هنر با ساختمان قرن نوزدهمی از آجر قرمز که در زمینه سبز جلوه زیادی دارد و نسخه بدل همه موزه های هنری اروپاست. در این مجموعه فقط ساختمان موزه هانتر، مدرن است که نتوانسته روح آنتیک ناحیه را تغییر دهد
و اما در طول یک روز، بیشتر از این نمی شود دید، حتی اگر شهر به اندازه گلاسگو – که فقط ۷۵۰ هزار نفر جمعیت دارد. کوچک و خوانا باشد. در کتاب راهنمای اسکاتلند، از انتشارات Michelin آمده که گلاسگو پرجمعیت ترین شهر اسکاتلند است. در واقع پرجمعیت ترین شهر اسکاتلند به اندازه اسلامشهر تهران بزرگ ما جمعیت دارد. فکر نمی کنید به این ترتیب تهران بیچاره همین قدر که هنوز به کلی متلاشی نشده خیلی هنر کرده؟
از گلاسگو تا ادینبور و با اتوبوس یک ساعت راه است. اتوبوسها که یک ربع به یک ربع حرکت می کنند، در یک ترمینال نقلی، کنار پاساژی کوچک و خوش آب و رنگ که در آن بلیت اتوبوس هم می فروشند ایستاده اند. مغازه ها هم کوچک اند و بیشتر تنقلات دارند، مسافران اتوبوس خیلی آرام، بدون بدوبدو و این طرف و آن طرف زدن سر می رسند و سوار می شوند، دو دختر جوان که آخرین قدمها را تند کرده اند، پشت درهای بسته می مانند، با اینکه هنوز در اتوبوس خیلی جا هست. راننده حتی چند ثانیه هم توقف نمی کند. در عوض در خیابانهای دورتر و حتی بیرون از شهر، در ایستگاهی در یک راه فرعی – که ظاهرا برای احداث ایستگاه کشیده اند تا حرکت را در جاده مختل نکند- می ایستد و مسافرانی را که به نظر می رسد قبلا مشخص شده اند سوار می کند. همه این صحنه ها و نکته ها برای من ندید بدید خیلی جالب است، ولی مرا به سنگلاخ مقایسه رنج و عذابهای سفر در سرزمین کهنسال خودمان می کشاند که عیش این سفر راحت و آسان را منغص می کند.
اما در عرض یک روز از ادینبوروی زیبا چه می شود دید؟ مسلما زیبایی خاص آن در همان نگاه اول به چشم می آید، البته نه در خیابانهای ورودی شهر با خانه های تک خانواری قدیمی که خیلی شبیه لندن است، در مرکز شهر که پرهيب قصرهای قدیمی بر فراز تپهای پر سر شهر سایه انداخته است و خیابانهای باریک شیبدار پر پیچ و خم آن که بالا و پایین می رود و شهر را چند سطحی می کند، شکل و شمایلی کاملا خاص به شهر می دهد، مرکز شهر بسیار سرسبزتر از گلاسگو است. در خیابان اصلی که زیر پای تپههای سلطنتی و بر فراز خیابانهای باریک زیرین قرار دارد، عمدة بلوکهای آپارتمانی قدیمی اند و فقط مغازه های طبقات پایین بلوکها کمی حال و هوای مدرن به سیمای شهر می دهند. خیابانهای پهن یک سوی این خیابان که در زمین هموارتری ساخته شده اند به ساحل منتهی می شوند. متاسفانه روز دیدار ما از ادینبورو یکی از روزهای جشنواره بین المللی هنری آن است که شهرت جهانی دارد و به همین دلیل شهر از جمعیت موج می زند و نمی توان با دل راحت در آن گشت. بی شمار اتوبوسهایی که در شهر در ترددند یک دیوار بدون انقطاع در وسط خیابان می سازند و چشم اندازها را مسدود می کنند. حتی بافتن جای خالی در طبقه بالای اتوبوس گشت هم مدتی طول می کشد
اولین اطلاعی که راهنمای گشت می دهد تعداد جمعیت شهر است. بنا به گفته او جمعیت ادینبور و پانصد هزار و جمعیت ادینبوروی بزرگ یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر است و همان طور که ملاحظه می فرمایید چندان قابل نیست بنابراین می توان نتیجه گرفت که نظم و ترتیب و ساماندهی شهر و ثبات شکل و شمایل آن طی چند قرن خیلی هم هنر نمی خواهد. در واقع دیدن یک خانه در حال تعمیر به یادم می آورد که در گلاسگو هم جز یکی دو مورد ساختمان در حال ساخت ندیده ام. ظاهرا ساخت این شهرها خیلی وقت است که تمام شده و ثابت ایستاده اند
و معلوم نیست مهندسان معمار و سازه در اسکاتلند از کجا نان می خورند، اگر برحسب اتفاق به آنها بر می خوردم می توانستم در مورد بهشت ساخت و ساز روی زمین، یعنی ایران خودمان روشنشان کنم.
راهنمای ادینبورویی که لهجه انگلیسی سلیسی دارد و با طنز و نوعی فیلسوف مآبی انگلیسی حرف می زند، علاوه بر میزان جمعیت، در توصیف بازاری در پایین ترین سطح خیابانها می گوید که این بازار محل اعدامهایی در ملأعام بوده که آخرین آن در ۱۸۶۴، ۲۶ هزار تماشاچی داشته است و می افزاید که ادینبور و هم مثل تمام اروپا، از نظر جلب تماشاچی برای مراسم اعدام کم نمی آورده است. اگرچه به ضرس قاطع نمی شود مدعی شد که اگر این کار در یک قرن و نیم قبل ممنوع نمی شد، امروز از بابت تماشاچی کم می آورد، اما می توان این نتیجه را هم گرفت که انگار تمدن غربی به رغم میل خود اهالی متمدنشان کرده است، بنابراین برای ما هم امیدی هست
از اینکه بگذریم، در گشت و گذار در شهر در لابه لای بلوکهای ساختمانی قدیمی به ساختمانهای مدرن هم برمی خوریم که البته به اندازه گلاسگو نمایان و درشت اندام نیستند و شاید همین باعث می شود که ادینبور و ظریف تر و کوچک تر به نظر برسد، یکی از این ساختمانهای مدرن یعنی پارلمان اسکاتلند، خیلی مشهور است و شکلی عجیب و تماشایی دارد که آدم تکلیفش را با آن نمی داند. به هر حال مسلما در جلب توجه کاملا موفق است. روبه روی آن قصری قدیمی قرار دارد که بنا به گفته راهنما، خانواده سلطنتی بریتانیا هنگام سفر به اسکاتلند در آن اقامت می کنند. و عجیب اینکه برای من هم که نه سر پیازم، نه ته پیاز، تصور سلطة انگليسها بر اسکاتلند عجیب می نماید. شاید به خاطر فیلمهای پهلوانیهای اسکاتلندیها در مبارزه با انگلیسیها که فراوان دیده ام، با خبر امکان برگزاری رفراندومی برای استقلال اسکاتلند که جایی شنیده ام؛ شاید هم احساس استقلال خواهی مثل ذرات عطر در هوا بخش است و ما هم آن را به مشام کشیده ایم
تحلیل و بررسی کامل معماری اسکاتلند-در دهه های مختلف
در کنار پارلمان روی یک تپه کوچک یک موزه کودکان هم هست که مقابل در آن نگهبانهایی در لباس حیوانات بچه ها را به داخل می کشانند تا از طریق سینما و بازی و شعبده به علم و دانش علاقه مند شان کنند، اما تماشایی تر از موزه که با بهترین نمونه هایی که در جاهای دیگر دیده ام قابل مقایسه است، یک عروسی اسکاتلندی است، با ساز و دهل محلی و مردان دامن پوش که در بخشی از سالن ورودی برگزار می شود و مثل همه عروسیها کلی تماشاچی را به خود جلب کرده است
آخرین مقصد در این گشت یک روزه موزه اسکاتلند و موزة سلطنتی است، در یکی آثار مربوط به تاریخ اسکاتلند به نمایش گذاشته شده اند و در دیگری آثار مربوط به سایر نقاط جهان. اما تقسیمات نه بر حسب مكانها و کشورها که بر حسب موضوعات است. مثلا در بخش جنگ افزارها، جنگ افزارهای چین و ایران باستانکنار هم اند و امکان مقایسه را فراهم می کنند. در این موزه توجه اسکاتلندیها به وسایل و ابزار زندگی و معیشت بارز است که از این نظر با موزه های مرسوم که اساسا به هنر می پردازند متفاوت است. ساختمان این دو موزه اگرچه از بیرون خیلی سنگین و با وقار و حتی کمی عیوس می نماید، در درون شاد و سرزنده است و این به خصوص به يمن یک سقف شیشه ای بسیار زیبا بر فضای میانی وسیعی میسر شده که بالکنهایی در طبقه دوم به آن مشرف اند. در این فضا تمامی اسباب شادمانی و حتی اسباب طرب مهیا است. یک وسیله تماشایی که نمی توان به سادگی اسم ساعت را بر آن گذاشت هر چند وقت به چند وقت آهنگی را می نوازد و عده زیادی را | به دور خود جمع می کند. فکر می کنم توریستهای ژاپنی همیشه در صحنه صدها عکس از آن گرفتند. در اطراف این فضا و در بالکنها هم جابه جا نیمکت برای استراحت هست و در یک کافی شاپ و رستوران می توان تشنگی و گرسنگی را رفع کرد. یک محوطه مبسوط بازی بچه ها با وسایل آموزنده هم به بچه دارها می رسد.
در ساعات آخر این سفر یک روزه، یک راهپیمایی موزیکال کارناوال مانند که در آن تعداد زیادی چشم بادامی هم حضور دارند، برای مدتی طولانی مانع حرکت در شهر می شود. موضوع مربوط به یک فرقه سلامت پیشه چینی به نام Falun Gong است که گویا برای سلامت روان و جسم خود به اعمالی شبیه یوگا می پردازند و مدعی هستند که دولت کمونیست چین ۱۰۰ میلیون نفر عضو آن را دستگیر و شکنجه می کند و حتی بعضی هایشان را می کشد و ارگانهای بدنشان را می فروشد. تعداد راهپیمایان سیصد چهارصد نفری هست، اما از آنها دیدنی تر صبر و شکیبایی کسانی است که مجبور به تماشا شده اند. ما هم ناچار ئن می دهیم و صبر می کنیم تا بعد به ترمینال کوچکی برویم. با این امید که اگر خدا قسمت کند، در سفر دیگری آنچه را از این شهر شهره به زیبایی ندیده ایم ببینیم
راهنما
- 1- برای باز کردن فایل هایی که دانلود میکنید از نرم افزار winrar استفاده کنید.
- 2-شما نظر دهید ما هم مشکلات شما را که در نظرات مطرح کرده اید برطرف میکنیم. لطفا اگر مشکلی دارید یا نظری درمورد مطلب دارید در نظرات مطرح کنید تا موجب اشتیاق نویسندگان شود.
- 3-لطفا کپی رایت مطالب ما را رعایت کنید تا انگیزه فعالیت ما بیشتر شود.
- 4- رمز تمامی فایل ها : www.online-architect.ir
تاکنون یک نظر ثبت شده است.
پینگ بک : فاطمه حدادی